میوه فروشنده. آنکه میوه می فروشد. (ناظم الاطباء) : ای چشم سر میوه فروشان زنهار جز روی و دل رهی مخوه آبی و نار. سوزنی. میوه فروشی که یمن جاش بود روبهکی خازن کالاش بود. نظامی. آن میوه فروش خوش مثل زد کان غورۀ ترش در بغل زد. نظامی
میوه فروشنده. آنکه میوه می فروشد. (ناظم الاطباء) : ای چشم سر میوه فروشان زنهار جز روی و دل رهی مخوه آبی و نار. سوزنی. میوه فروشی که یمن جاش بود روبهکی خازن کالاش بود. نظامی. آن میوه فروش خوش مثل زد کان غورۀ ترش در بغل زد. نظامی
موزه فروشنده. خفاف. کفاش. چکمه فروش. چکمه ساز. کفش فروش. (از یادداشت مؤلف) : هنرباید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش. فردوسی. یکی آرزو کرد موزه فروش اگر شاه دارد به گفتار گوش. فردوسی. یکی کفشگر بود و موزه فروش به گفتار او پهن بگشادگوش. فردوسی
موزه فروشنده. خفاف. کفاش. چکمه فروش. چکمه ساز. کفش فروش. (از یادداشت مؤلف) : هنرباید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش. فردوسی. یکی آرزو کرد موزه فروش اگر شاه دارد به گفتار گوش. فردوسی. یکی کفشگر بود و موزه فروش به گفتار او پهن بگشادگوش. فردوسی
دهی از دهستان دیزمار باختری از بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 33هزارگزی باختری ورزقان با 215 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان دیزمار باختری از بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 33هزارگزی باختری ورزقان با 215 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
می فروشنده. شرابی. نبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سبّاء. (منتهی الارب) : می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب. ناصرخسرو. مصحفی در بر حمایل داشتم می فروشی از دکان بیرون فتاد. خاقانی. چو می در سفالینۀ می فروش ز ریحان و ریحانی آمد به جوش. نظامی. ساقی اگر باده ازین خم دهد خرقۀ صوفی ببرد می فروش. سعدی. تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت دراین عمل طلب از می فروش کن. حافظ. دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش. حافظ. قراری کرده ام با می فروشان که روز غم بجز ساغر نگیرم. حافظ. - امثال: غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند. ؟ (از امثال وحکم دهخدا). ، می گون. سرخ: مهش مشکسای و شکر می فروش دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش. اسدی (گرشاسب نامه)
می فروشنده. شرابی. نَبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جَدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سَبّاء. (منتهی الارب) : می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب. ناصرخسرو. مصحفی در بر حمایل داشتم می فروشی از دکان بیرون فتاد. خاقانی. چو می در سفالینۀ می فروش ز ریحان و ریحانی آمد به جوش. نظامی. ساقی اگر باده ازین خم دهد خرقۀ صوفی ببرد می فروش. سعدی. تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت دراین عمل طلب از می فروش کن. حافظ. دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش. حافظ. قراری کرده ام با می فروشان که روز غم بجز ساغر نگیرم. حافظ. - امثال: غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند. ؟ (از امثال وحکم دهخدا). ، می گون. سرخ: مهش مشکسای و شکر می فروش دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش. اسدی (گرشاسب نامه)